صاحب امتیاز
دکتر ساقی باقری نیا
بنیان‌گذار و مدیر مسئول
جاویدنام ایرج جمشیدی
سردبیر وبسایت
نوید جمشیدی
صاحب امتیاز: دکتر ساقی باقری نیا،    بنیان‌گذار و مدیر مسئول: جاویدنام ایرج جمشیدی،   سردبیر وبسایت: نوید جمشیدی
جمعه / ۵ مهر ۱۳۹۸ / ۱۷:۳۷
کد خبر: 1070
گزارشگر: 2
۲۰۰۲
۰
۰
۱
در گفت‌وگوی "آسیا" با ایران درودی عنوان شد:

۸ سال سرگردانی برای کسب مجوز موزه

۸ سال سرگردانی برای کسب مجوز موزه
قهرمان مبارزه با مرگ هستم مردم ایران را دوست دارم

بانو "ایران درودی"؛ نقاش نام آشنا و صاحب سبکی است که تاریخ ایران، نام و آوازه او را از یاد نخواهد برد. با این وصف پیچ و خم‌های بروکراسی نظام اداری ایران، او را 8 سال اسیر بوم بی‌محتوایی کرده که تنها با چند امضای بی‌قابل، راه‌اندازی موزه او را به فرجام می‌رساند. این هنرمند 83 ساله، در گفت‌وگو با "آسیا" چنین گلایه می‌کند: "من 23 بار جراحی شده‌ام. بدن من ناتوان است. قبل از اینکه خود را نقاش بدانم، قهرمان مبارزه با مرگ هستم. با این مشکلات و بیماری‌ها، تا ساعت 2 نیمه‌شب مشغول فعالیت هستم. فقط حرص می‌خورم که مبادا عزراییل از من یاد کند و سراغم بیاید. هنوز کارهایی برای انجام دادن دارم. دوست دارم کارهایم را به فرجام برسانم. هر چند که بیماری‌ام، من را کلافه کرده است." درودی، جهت راه‌اندازی موزه شخصی خود، منزلش را در فرانسه بفروش می‌رساند؛ درست زمانی که دلار 2 هزار تومان بود. اکنون سالهاست از این ماجرا می‎گذرد. او هم منزل فرانسه را از دست داده و هم موزه‌اش در ایران به سرانجام مشخصی نرسیده است. تکلیف او چیست؟ درودی یکی از عوامل این بلاتکلیفی را در نگاه منفی یک شخص در شهرداری خلاصه می‌کند: "من نمی‌دانم چرا شهرداری با من اینگونه رفتار می‎کند. فردی بسیار قدرتمند در آنجا هست و انگاری در همه جای ایران دست دارد و می‌تواند تاثیرگذار باشد. او همه جا می‌تواند نفوذ کند و در هر جایی که بخواهد تاخیر بیندازد. او شخصی منفی است." ایران درودی، توان ایستادن و رسم نقاشی‌ در قالب سوررئالیسم را دیگر ندارد. باید منتظر ماند و دید که کژتابی بروکراسی و کاغذبازی نزد مدیران کشور، آخرین بوم از آخرین خواسته حرفه‌ای این نقاش شهیر را چگونه ترسیم خواهد کرد. وی آخرین نقاشی‌های خود را به مردم ایران هدیه کرده است و خواهان نمایش آن در موزه شخصی‌‎اش می‌باشد.اما... متن این گفت‌وگو را بخوانید.

 
همیشه نگران برگذاری موزه شما بوده‌ایم. بالاخره به نتیجه‌ای رسیدید؟ از عملکرد شهردار جدید راضی هستید؟

ابتدا از عملکرد شهردار جدید، آقای حناچی صحبت کنم. واقعا شهردار محترم و با فرهنگ و با شخصیتی هستند. خودشان شخص هنرمندی‌اند که این نکته خوبی است. معاون ایشان آقای مهندس هاشمی هم به کمک بسیاری نموده‌اند. اگر ایشان نبود، شاید انتظار 4 ساله‌ی ما به 6 سال می‌رسید. با ایشان در مراسم استاد معین، آشنا شدم. می‌توانم بگویم که ظرف یک هفته‌، مجوزی را که 4 سال در پی آن بودم، به بنده ارائه شد. البته 4 ماه است که منتظر مجوز ساختمان هستم. هنوز در این مورد اقدام عملی صورت نگرفته است. چندی پیش به مسئولان اعتراض کردم؛ یک اعتراض شدید. آنها فکر می‌کنند من نوجوانی 18 ساله هستم. یادشان رفته که 83 سال عمر دارم. چقدر باید منتظر بمانم؟ مگر من چند سال دیگر عمر می‌کنم؟

امیدواریم که طول عمر شما کماکان ادامه داشته باشد. جامعه به الگوهایی مثل شما نیاز دارد.

 
من سالهاست که شما را می‌شناسم. به همین دلیل با شما راحت می‌توانم صحبت کنم. واقعا من دیگر خسته شده‌ام. اکنون چند روز است که حال مساعدی ندارم. هر چند که در خصوص وضعیت اطرافم کماکان پیگر حوادث و وقایع روز هستم.

شما با ارتباط‌های خود می‌توانید شاد باشید. شما جزو کسانی نیستید که گوشه‌ای بنشینید و دوران بازنشستگی را طی کنید. همانطور که گفته شد، جامعه به وجود امثال شما نیاز دارد.

 
سعی می‌کنم این روند را ادامع بدهم. ولی به جهت وضعیت جسمانی‌ام، مقداری از اجتماع فاصله دارم. با این وصف دوستان کم و بیش به من مراجعه می‎کنند. من هم در حد توانم با مراجعه‌کنندگان همراهی می‌کنم. هنوز خاطرات گذشته را یاد دارم. عکس‌های زیبایی از من گرفته بودید. خاطراتان هست؟

بله! آن عکس‌ها و آن روزها فراموش شدنی نیستند.

 
الان دیگر نمی‌توانید عکس‌های بدون حجاب من را در روزنامه منتشر کنید!

خیر. نمی‌شود.

 
البته من 83 سال دارم. حجاب هم بر من واجب نیست. چه مشکلی هست؟! ولی بدانید که من حوصله زندان ندارم. بعدا نگویید که نگفته‌ام!

این اتفاق رخ نمی‌دهد. نگران نباشید!

 
گاها به من تلفن می‌زنند و می‌گویند که مورد دارید. من هم می‌گویم بله؛ من عین مورد هستم!

البته مردم در این 40 سال اوضاع را به خوبی مرور کرده‌اند. آدم‌های مثل شما پدیده و قابل احترام هستند. مردم اکنون بیشتر از سابق شما را دوست دارند.

 
مردم لطف دارند. اما واقعیت این است که من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. اگر دستی به من بخورد، همه چیز تمام می‌شود. هر چند که بازهم جا دارد چیزی یاد بگیرم و دانشی را کسب کنم.

پس انگار خبر ندارید که جشن تولد شما چه غوغایی برپا کرده است. در بسیاری از شبکه‌های ماهواره‌ای و نزد بسیاری از افراد مشهور این خبر بسیار خوشحال کننده بود. آقای نوری‌زاده برای شما سنگ تمام گذاشتند.

 
آقای نوری‌زاده را می‌شناسم. در جوانی نزد من آمد. او را ملاقات کردم. شعر می‎‌گفت؛ شعرهایش زیبا بود. البته مراقب باشید که برای این سخنان زندان نروید!

انشاالله که اینگونه نمی‌شود. از شهرداری بگویید. واقعا هنوز به نتیجه مطلوب نرسیده‌اید؟

 
من نمی‌دانم چرا شهرداری با من اینگونه رفتار می‎کند. فردی بسیار قدرتمند در آنجا هست و انگاری در همه جای ایران دست دارد و می‌تواند تاثیرگذار باشد. او همه جا می‌تواند نفوذ کند و در هر جایی که بخواهد تاخیر بیندازد. او شخصی منفی است.

کسی هم کار شما را دنبال می‌کند؟

 
بله؛ آقای کم نظیری که انگاری خداوند او را به صورت خاص خلق کرده است، دنبال کارهای من هستند. آقای معماری، کارهای بنده را دنبال می‌کنند. خانه هنرمندان این شخص را به من معرفی کرد و در اختیار من گذاشت. او بدون هیچ چشم‎داشتی برای من کار می‌کند. حتی عیدی من را هم قبول نمی‌کنند. اتفاق افتاده که از او 50 بار در یک روز امضا گرفته‌اند. دیروز به من می‌گفت که مجدد جلسه‌ای برگذار شده تا مجوز این ساختمان صادر گردد. ولی کماکان با این معضل مواجه هستیم. کار نهایی نشده است.

شما برای احداث این ساختمان، زمین هم دارید؟

 
بله زمین واگذار کرده‌اند. این زمین در یوسف آباد است. بین خیابان 65 و 67؛ یعنی منطقه 6 شهرداری. شهردار منطقه 6 هم عضو هیات امنای ما محسوب می‌شود. ایشان نیز با حسن نیت خاص با ما همراهی می‌کنند. آقای بهداری‌پور ضمن یکی از سخنرانی‌های من، در روز بعد با چشم گریان سراغ من آمد. می‌گفتند در 30 سال پیش که شهردار بوده، مدیریت تخت جمشید را بر عهده داشته است. وطن‌پرستی در سخنان او دیده می‌شد.
من وطنم را بسیار دوست دارم. یکبار در سخنرانی‌ام، بدنم شروع به لرزیدن کرد. درست همان موقع که گفتم بر سنگ قبرم نام ایران را خواهند نوشت. من در هر حال و هر وضعیتی در ایران خواهم ماند. با گفتن این جملات، خودم هم منقلب شدم و دست و پایم شروع به لرزیدن کرد. این افتخار من است. من عاشق ایران هستم. مردم هم عین من، عاشق وطن هستند. ولی مشکل این است که نمی‌دانیم باید چکار کنیم.

از محل موزه راضی هستید؟

 
بله جای خوبی است. محل آرامی دارد. همسایه‌ها به آن مسلط نیستند. زمینی که در اختیار ما گذاشته‌اند، 700 متر است. با جنگلی که مقابل آن است، 1000 متر می‌شود.

من این محل را دیده‌ام. مکان بسیار زیبایی است. واگذاری آن قطعی است؟

 
هنوز مشکلاتی داریم. سند این محل بر عهده شهرداری است. اما واگذاری و بهره‌برداری متعلق به بنیاد می‌باشد. هنوز رفت و آمد داریم. این زمین در سال 90 و در بنیاد هم به ثبت رسیده است. 8 سال است که پیگیر این موضوع هستم. چرا باید اینگونه باشد؟

با هزینه شخصی خودتان این محل ساخته می‌شود؟

 
بله. همینطور است. برای این کار مجبور شدم که خانه شخصی‌ام را در پاریس بفروشم. البته دلارهایی که از این طریق به دست آوردم با رقم 2 هزار تومان بفروش رساندم. اکنون دلار حدود 12 هزار تومان است. هزینه‌های من اینگونه چندبرابر شد.

نامی هم برای آن محل انتخاب کرده‌اید؟

 
بله؛ موزه ایران درودی. حتما یادداشت کنید که برای اولین بار در تاریخ، یک موزه خصوصی برگذار خواهد شد که نام آن ایران خواهد بود و صاحب آن یک زن است. در مملکت مرد سالار ما، چنین موضوعی سابقه ندارد. با این اسمی که برای من انتخاب کردند، مسئولیت بزرگی بر گردن من گذاشته شد. اگر اسم من هاله یا نیلوفر بود، شاید اوضاع زندگی من طوری دیگر می‌شد!

شما در هر صورت از احترام زیادی برخوردار هستید.

 
هر از گاهی برای من پیامک‌هایی ارسال می‌شود. از این همه ابراز محبت حیرت‌زده می‌شوم و اشک شوق می‌ریزم. بخصوص در مورد تولد بنده که قسمتی از آن هم به همت خانم نعیمی پخش زنده شد.

از آثار خودتان بگویید. در حال حاضر چند اثر نزد خودتان دارید؟

 
من از 47 سال پیش، حدودا 195 اثر را که کارهای برتر من محسوب می‌شوند، حفظ کردم. این آثار در نهایت در قالب برگذاری موزه به نمایش گذاشته می‌شوند. من این آثار را در قالب موزه به ملت ایران هدیه داده‌ام. من این آثار را بخشیده‌ام.

از پاریس صحبت کردید. چند سال در پاریس بودید؟

 
60 سال در پاریس زندگی کردم. 35 سال را به طور کامل در پاریس ماندگار بودم. ولی 15 سال دیگر را در حال رفت و آمد بودم. شب‌های زیادی را در این منزل(منزل کنونی) در خدمت دوستانم بودم. این ساختمان نیز حدودا 52 سال است که ساخته شده است. در 8 سال اخیر نیز همانطور که گفتم، مدام در حال رفت و آمد برای کسب مجوز هستم.

اوضاع ما هم همینگونه است. به جهت مسائلی بر سر ساختمان روزنامه گرفتاری‌هایی داریم.

 
شما هم حوصله دارید؛ بدتر از من شمایید!

به هر حال کار ما هم در روزنامه همین است. نوشتن و هراس از نتایج آن.

 
من برعکس شما هستم. به هر موضوعی سرک می‌کشم و هر محتوایی را نگاه می‎کنم؛ الا سیاست!

البته ما فعالیت سیاسی انجام نمی‌دهیم. موافقید از کارهای‌تان بیشتر بگویید؟

 
بله با کمال میل.

الان در حیطه نقاشی کار خاصی را انجام می‌دهید؟

 
مگر می‌شود نقاش دست از کار بردارد؟! ولی به هر حال مشکلاتی هم دارم. فعلا بیشتر می‌نویسم. کمتر نقاشی می‌کنم. دیگر توان ایستادن برای نقاشی‌های 2 متر در 2 متر را ندارم و نمی‌توانم ایستاده کار کنم.

Iran D
اکنون در چه موردی مشغول نوشتن هستید؟ خاطراتی نانوشته دارید؟

 
خاطراتم را قبلا نوشته‌ام و موضوع خاصی برای افزدون به آن ندارم. در حال حاضر چاپ بیست‌وسوم خاطرات من در بازار موجود است. اکنون مقالاتی راجع به زنان اساتید می‌نویسم. در این سال‌ها این نوشته‌ها به همت خانم نعیمی جمع‌آوری شده و در آینده به صورت کتاب منتشر خواهد شد. البته در این روزها کاغذ هم بسیار گران شده است. ولی مطالب که کامل شود، بدون تردید برای چاپ آماده خواهند شد. قصد دارم خودم هم ناشر آن باشم. امیدوارم که بتوانم این کار را به انتها برسانم. در حال حاضر سه کتاب آماده برای چاپ دارم. برخی از مقاله‌ها و مصاحبه‌هایم را آماده کرده‌ام. خانم نعیمی وقت خود را با عشق سر این کارها می‌گذارند و به من کمک می‌کنند. من با افراد درجه یک سر و کار دارم. کسانی همچون آقای دکتر کارگر، آقای درویش‌ و خلاصه بهترین آدم‌های شریف را خداوند بر سر راه من قرار داده است. آنها با جان و دل با من کار می‌کنند. از این موضوع خوشحال هستم. آقای دکتر حناچی و آقای کاظمی نسبت به من لطف ویژه‌ای دارند.
البته برخی هم به این همه موفقیت حسادت دارند. هر چند که مغرور نیستم و فخر نمی‌فروشم؛ ولی به همه بزرگان همیشه حسادت داشته‌اند. آدم‌های کوچکی هستند که یک امضای کوچک را نگه داشته‌اند. به همین دلیل کار من لنگ شده است. کاری نمی‌شود کرد. فقط منتظر مانده‌ایم و تلاش خود را ادامه می‌دهیم. در این روزها به وصف این مشکلات، واقعا احساس خوشبختی می‌کنم. باور نمی‌کردم روزی به جایگاهی برسم که هزاران نفر پیگیر وضعیت من باشند. امروز من خوشحالم.

مطمئنا شما به جهت جایگاهی که دارید، اگر در یک مکان عمومی حاضر شوید، جمعیت زیادی مقابل شما به پا خواهند ایستاد. این نشانه احترامی است که یک هنرمند در کشورمان می‌تواند داشته باشد.

 
این اواخر از موضوعی بسیار ناراحت شدم. آقای عربشاهی که 3 سال از من کوچکتر بودند، از دنیا رفتند. این تاسف‌آور است. واقعا این موضوع من را ناراحت کرد.

ما منتظر هستیم که در چند سال آینده تولد 100 سالگی شما را جشن بگیریم.

 
اصلا این سخن را نگویید. هیچ علاقه‌ای به رسیدن به 100 سالگی ندارم. با این بیماری، واقعا 100 سالگی کلافه کننده است. تحمل می‌خواهد. من 23 بار جراحی شده‌ام. بدن من ناتوان است. قبل از اینکه خود را نقاش بدانم، قهرمان مبارزه با مرگ هستم. با این مشکلات و بیماری‌ها، تا ساعت 2 نیمه‌شب مشغول فعالیت هستم. فقط حرص می‌خورم که مبادا عزراییل از من یاد کند و سراغم بیاید. هنوز کارهایی برای انجام دادن دارم. دوست دارم کارهایم را به فرجام برسانم. هر چند که بیماری‌ام، من را کلافه کرده است.

به خاطر همین روحیه شما، مردم هم به شما علاقه دارند.

 
مردم لطف دارند. من هم مردم را دوست دارم.

دعوت نهار ما را می‌پذیرید؟

 
امروز؟

امروز یا روزهای دیگر.

 
دعوت رستوران آمدن را نمی‌توانم قبول کنم. مقداری برایم مشکل است. اما مهمانی شما را به صرف یک جوجه‌کباب بدون روغن با کمال میل می‌پذیریم!

آشپزی هم می‌کنید؟

 
برخی مواقع. خیلی کم. البته با خودم و در تنهایی خودم آنقدر لذت می‌برم که بیرون آمدن تا این حد من را خوشحال نمی‌کند. از این خلوت و نوشتن‌های شبانه لذت می‌برم. یک عمر در فرانسه کافه رفتم. هنوز آن اوقات را به خاطر دارم. راستی کافه سوئیس هنوز به خوبی گذشته است؟

بله؛ به خوبی همان گذشته است. هنوز جگر غاز را از فرانسه وارد می‎کنند.

 
من جگر دوست ندارم. ولی سیب‌زمینی‌هایشان را نمی‌توان نادیده گرفت!

پس پیشنهاد ما را رد نکنید تا ساعاتی را در بیرون و در یک کافه به‌سر ببریم.

 
البته غذای ژاپنی را می‌پرستم. باید در موردش فکر کنم! در ژاپن به محله‌های مردمی ژاپن می‌رفتم. اوقات خوشی بود. سفیر پیشین ژاپن از من بسیار دعوت می‌کرد. جالب اینکه خودشان هم غذا را آماده می‌کردند. من همیشه منتظر بودم که سفیر ژاپن من را دعوت کند. بعد از انقلاب این وضعیت عوض شد و دیگر از من دعوت نکردند.
من آن روزها در خانه بزرگترین نقاش ژاپن، 3 روز زندگی کردم. این آشنایی با ژاپن، به همین دلیل بود. سفیر ژاپن در آن زمان، یعنی در سال 1975، وقتی به سفارت ژاپن رفتم و به گفتند که من منزل یزی چاوگو بودم، به احترام ایشان مقابل من ایستادند. 3 سال بعد از آن، متاسافانه این نقاش فوت کردند. من دعوت شده بودم تا در 23 اکتبر 78 در برج بزرگی نمایشگاه دایر کنم. اما در 16 ماه می آن سال، دختر ایشان برای نامه نوشت که من برای مراسم به خاک سپاری استاد دعوت هستم. حادثه غم‌انگیزی بود.

اجازه بدهید مقداری در منزلتان بگردیم و از فضای زیبای خانه تاریخی شما بازدید کنیم.

 
با کمال میل.








نوید جمشیدی
https://www.asianews.ir/u/1kl
آسیانیوز (وبسایت روزنامه آسیا) هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید